جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۷ مرداد ۳۱, چهارشنبه

چهار شمع در اتاقي به آرامي مي سوختن

چهار شمع در اتاقي به آرامي مي سوختن

شمع اول: من صلح هستم. هيچكس نميتونه من رو روشن نگهداره؛ اين رو گفت و با لرزشي خاموش شد.
شمع دوم: من ايمانم. ديگه كسي كاري با من نداره؛ پس لزومي نداره بيشتر از اين بسوزم. با نسيم ملايمي خاموش شد.
 شمع سوم: من عشقم. همه منو كنار گذاشتن، ديگه كسي سراغ من نمياد حرفهاش تموم نشده بود كه اون هم خاموش  شد.
… اما شمع چهارم كه اسمش «اميد» بود؛ گفت من هرگز خاموش شدني نيستم،
اگر من خاموش بشم، ديگه هيچ شعله اي در جهان روشن نخواهد موند؛
سرما همه جا را ميگيره و شعله ور موند و مقاومت كرد
بعد از مدتي پروانه ي وارد اتاق شد.
از «اميد» پرسيد، چرا شمع‌ها خاموشند؟
اميد داستان اونها را  گفت؛ پروانه اولش خيلي غمگين شد اما ديد «اميد!» هنوز روشنه، فكري به سرش زد و به سمت شعله اميد شيرجه زد و تمام وجود خودش را به آتش كشيد، پركشيد، با شعله هايش  شمع «عشق» و شمع «ايمان» و شمع «صلح» رو روشن كرد.
پروانه سوخت و چيزي ازش باقي نموند اما در شعله هاي صلح و ايمان و عشق و اميد زنده براي هميشه و جاودان ماند

۱ نظر:

ترانه «عشق است» حبیب قراب

# اعتراضات_سراسری     # براندازم